زهرا خانومزهرا خانوم، تا این لحظه: 10 سال و 21 روز سن داره

✿دخترم فرشته کوچک من(✿◠‿◠)

❊ پنج ماهگی❊

پنج ماهگیت مبارک دخترم زهرا طلا از امروز وارد ماه ششم زندگیت شدی ... دیگه کم کم داری بزرگ میشی...اینو میشه از کارات فهمید.. کلی کلمه بلدی بگی..:اغوو...بوووو...اییی...ب ب..اب..وکلی کلمه بامزه دیگه کارای زیادی هم میتونی انجام بدی:..میتونی با یه کم کمک بشینی.... وقتی ایستاده نگهت میداریم یکی دو قدم برمیداری.. .یه عالمه غلت میزنی. ..وقتی به شکم میخوابونیمت دستاتو محکم روی زمین نگه میداری و سرتو بالا میاری... قربونت بشم وقتی برات شعر میخونم کلی برام میخندی دیگه داری برا خودت خانومی میشی ...
30 شهريور 1393

☯ اولین وعده غذایی☯

سلام دختر گلم چند روزی هست که وقتی من یا بابایی غذا میخوریم با شور و اشتیاق بهمون نگاه میکنی.. وقتی قاشق غذا رو میبینی بال بال میزنی تا به تو هم غذا بدیم.. واسه همین من دیروز برات اولین وعده غذایی یعنی لعاب برنج رو درست کردم و برات توی شیشه ریختم.. قربونت برم اینقدر با ذوق میخوردی که نگو.. دیگه از امروز به بعد باید هر روز برات غذای مخصوصتو درست کنم چون دیگه با شیر خودم سیر نمیشی...اینا همش نشونه اینه که داری بزرگ میشی..دیگه کم کم داری برا خودت خانومی میشی ...
28 شهريور 1393

سفر

سلام بالاخره از مسافرت برگشتیم..جای همگی خالی خیلی خوش گذشت..زهرا خانوم هم حسابی کیف کرد تو دریا زود زود میام عکسا و خاطرات رو میگم
28 شهريور 1393

ناز گل باباღღ

الهی قربونت برم ، نازگل بابا دخترم چراغ خونه ی منی ، فقط تویی تاج سرم چشم و چراغ خونه ای ، قصه ی عاشقونه ای الهی قربونت برم ، واسه بودن بهونه ای دختر بابا ای ناز گلم ، الهی قربونت برم واسه موندن بهونه ای ، دردتو با جون میخرم دختر بابا نازگلم ، الهی قربونت برم واسه موندن بهونه ای ، دردتو با جون میخرم ماه که توی آسمونه ، ستاره ای در نمیاد بهار عمر من تویی ، خزون و هیچکس نمی خواد صدای خنده های تو ، پیچیده توی خونمون از نفست تازه می شن ، گلهای تو گلخونمون موهاتو که بو می کنم ، عطر گل نسترنه فرشته ی کوچک من ، عشق تو ،تو قلب منه ...
10 شهريور 1393

چهار ماهگی

سلام دختر قشنگم .... چهارشنبه 29 مرداد ماهگرد تولدت بود.. و البته روز کنترل.. صبح با مامان جون بردیمت مرکز بهداشت . خانومیکه اونجا بود   قد و وزنت رو اندازه گرفت" وزن 5900 و قد 65 سانت " وقتی قدت رو اندازه گرفت با تعجب گفت:باباش قد بلنده یا من اشتباهی اندازشو گرفتم؟؟!!!! ماشالله  بس که قدت بلند شده بود!!! بعدش هم مامان جون تو رو برد تا واکسنتو بزنن... الهی بمیرم فقط همون موقعی که به پات سوزن زدند گریه کردی...ولی بعدش بغلت کردم و تو هم آروم شدی... خدا رو شکر اصلا هم  تب نکردی... کل اون روز رو هم بازی میکردی و پاهاتو تکون میدادی..انگار نه انگار که آمپول زدی ...
2 شهريور 1393
1